loading...
عابرتنها

مریم بازدید : 0 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (0)



مقابلش یک جاده بود . مثل همیشه . چشمانش قرمز بود . مثل همیشه . روحش خسته بود از سختی و دستش مریض بود از نوشتن بیش از حد و جسمش بی حال بود از بی خوابی مفرط . مثل همیشه . همه چیز را باخته بود . مثل همیشه . اما گویی باز هم آن مفهوم گنگی که از آن به عنوان نیمچه امید یاد می کنند در دور دست به چشم می خورد . مثل همیشه . دور دستی که تنها در دو حالت معنی می داد . یا با رد شدن از جاده و رفتن به آن طرف یا با افتادن و ادامه دادن در مسیر جاده . مثل همیشه . آری ، باخته بود با خاطرات و زنده بود با خاطرات . مثل همیشه . باخته بود ولی زنده و ایستاده بود . مثل همیشه .

روی تمام دیوارهای شهرتان بنویسید : هنوز یک عابر زنده است . . .


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 26
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 18
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 16
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 31
  • بازدید ماه : 34
  • بازدید سال : 38
  • بازدید کلی : 110